ایستگاه آخر

مرا سفر به کجا می برد...

ایستگاه آخر

مرا سفر به کجا می برد...

ناتانائل، برایت از لحظه ها خواهم نوشت. از نیروی جادویی حضور خواهم گفت. از ارزش و قدرت لحظه ای از زندگی که حتی توان نفی مرگ را نیز دارد، برایت خواهم سرود.

ناتانائل، به گذشته و آینده بی اعتنا باش و «دم» را دوست بدار. چرا که گذشته در «آن» می می میرد و آینده هم در حسرت رسیدن به «حال» است، پس برای اینکه در ترس از مرگ و در حسرت به سر نبریم، باید در حضور لحظه هایمان با تمام عشق زندگی کنیم...

مائده های زمینی نوشته آندره  آندره ژید

 

* * *

 

+ مرخصی به پایان رسید و باید خودم رو برای برگشتن آماده  کنم. 

 

امروز یه پیراهن از دوران کودکی که نگهش داشته بودم (بودند!) رو بعد از مدت ها دیدم. یک مرتبه رفتم به چندین سال پیش و دوران خوش کودکی. یاد اون دوران به خیر

یه سری به آلبوم عکس های قدیمی انداختم. بزرگ شدن و تغییر رو می شد تویِ برگ برگِ آلبوم دید. کاش می شد به اون دوران پاک برگشت.

دلم برای لباس های دوران کودکی تنگ شده... 

 

* * *

 

هاچ زنبور عسل (قدیمی ترین کارتونی که یادم میاد نگاه میکردم) – مدرسه موش ها –  خونه مادربزرگ – هادی و هدا - حنا دختر در مزرعه – بل و سباستین – بینوایان - بی خانمان – زنان کوچک – بابا لنگ دراز – آن شرلی – گوریل انگوری -چوبین - بچه های مدرسه والت – زنان کوچک و ... 

سنجاقک ها

و دیدارهای آشنا

زادگاهم چه عزیز است ! 

 ...................................... بوسون 

 

 

*  *  * 

 

 چند روزی مرخصی گرفتم. این چند وقت که وبلاگ رو به روز نکردم اتفاقات خوب و بد زیادی توی پادگان افتاد.

یکی از سربازها سر پست نگهبانی اقدام به خودزنی کرد و قصد داشت که خودش رو دار بزنه که خوشبختانه اتفاقی براش نیفتاد و به موقع به دادش رسیدن.

یه روز هم تمام نیروهای پادگان رو کوهپیمایی بردن که خیلی خوش گذشت، هر چند که خیلی خسته شدیم. 

گوشی دو تا از دوستام رو هم گرفتند و هر کدوم ۵ روز اضافه خدمت رفت توی پرونده شون. همین روزهاست که منم لو برم!

چند روز متوالی هم بارون بارید و هوا هم که حسابی سرد شده.

توی آسایشگاه هیچ وسیله گرم کننده ای نداریم و شب ها با گذاشتن چندین پتو روی خودمون خواب میریم.

یکی از دوستان هم انتقالی گرفت و برگشت شهر خودش و دو نفر دیگه که خیلی با هم صمیمی بودیم آخر آذر خدمتشون تمام میشه و میرن.

کلی هم سرباز جدید وارد پادگان شده طوری که دیگه ما جزء قدیمی ها حساب میشیم!