ایستگاه آخر

مرا سفر به کجا می برد...

ایستگاه آخر

مرا سفر به کجا می برد...

ایستگاه آخر

 

اینک موج سنگین گذر زمان است که در من می گذرد
اینک موج سنگین زمان است که چون جوبار آهن در من می گذرد
اینک موج سنگین زمان است که چونان دریایی از پولاد و سنگ در من می گذرد  


*** 


در گذر گاه نسیم سرودی دیگر گونه آغاز کرده ام
در گذرگاه باران سرودی دیگر گونه آغاز کرده ام
در گذر گاه سایه سرودی دیگر گونه آغاز کرده ام

نیلوفر و باران در تو بود
خنجر و فریادی در من
فواره و رؤیا در تو بود
تالاب و سیاهی در من

در گذرگاهت سرودی دگر گونه آغاز کردم 

 
*** 


من برگ را سرودی کردم
سر سبزتر ز بیشه

من موج را سرودی کردم
پر نبض تر ز انسان

من عشق را سرودی کردم
پر طبل تر ز مرگ

سر سبز تر ز جنگل
من برگ را سرودی کردم

پر تپش تر از دل دریا
من موج را سرودی کردم

پر طبل تر از حیات
من مرگ را
سرودی کردم

تا مگر شیشه این کاخ به هم درشکند
تا مگر ولوله افتد به دل قصر سکوت
دست در حسرت سنگ
سنگ در آرزوی پرواز است !

.................................................................... احمد شاملو

 

 

اسم وبلاگ رو تغییر دادم به « ایستگاه آخر »

به نظرم این اسم قشنگتر از قبلی (ابرهای رو به باران) میاد. 

به ایستگاه آخر خوش اومدین ! 

تنهایی

آدم اینجا تنهاست...

و در این تنهایی سایه نارونی تا ابدیت جاریست... 

عصر پنج شنبه

 

پسین ، پسین هر پنج شنبه ی بی خبر

ما سر قرارمان بودیم

نه میل بوسه رویمان را زمین می گذاشت

نه ما کوله بار دقایق را

اصلا تمام هفته ها و هزاره های هم آغوشی

پر از حلول ِ حیا در ملاقات ِ گریه بود

اما پسین ، پسین هر پنج شنبه ی بی خبر

ما سر قرارمان بودیم

هیچ حرفی از بگو مگو های ستاره با شب نبود

تا شبی ، شبی که بی گاه خوابمان را در ربود

کسی آمد آهسته صدایم کرد و رفت

خبر آوردند که پرنده فال فروش کوچه ی ما مرده است

پس از آن به بعد بود

که دیدیم تنها باد ، باد می آید و باد

پس از آن به بعد بود

که شنیدیم ما بی چراغ و راه بی مسافر است

پس از آن به بعد بود

که همه ی روزهای معمولی ما

پاره ای از همان پنج شنبه های حیا در ملاقات ِ گریه شد . 

..............................................................................سید علی صالحی

هوای باران

 

بر بساطی که بساطی نیست

در درون کومه ی تاریکم ، که ذره ای با آن نشاطی نیست ،

و جدار دنده های نی به دیوار اتاقم ، دارد از خشکیش می ترکد ،

- چون دل یاران که در هجران یاران -

قاصد روزهای ابری ، داروگ ! کی می رسد باران ؟

............................................................................. نیمای یوشیج

 

+ این روزها دلم بدجور هوای بارون رو کرده...

به نام او

 

حمد  پاک  از جان  پاک  آن  پاک  را            کو خلافت  داد  مشتی  خاک را

آن خرد بخشی که آدم خاک اوست         جزو و کل برهان ذات پاک اوست