ایستگاه آخر

مرا سفر به کجا می برد...

ایستگاه آخر

مرا سفر به کجا می برد...

مرخصی هم داره تمام میشه و کم کم داره خودم رو آماده برگشتن می کنم. این دو هفته روزهای خوبی رو در کنار خانواده و دوستان گذروندم.

بچه هایی که زمستون سال قبل هم خدمت و پادگان بودند (یا به اصطلاح بچه های با پایه خدمتی بالا!) خیلی سفارش کردند که لباس گرم حتما با خودم بیارم چون زمستون کازرون و مخصوصا شب های اون خیلی سرده و سوز تحمل ناپذیری داره. من هم با آمادگی کامل به جنگ ادامه خدمت می رم!  

  

 

 

بعد از 45 روز که از خدمت گذشت بالاخره چند روزی مرخصی گرفتم و الان در کنار خانواده و توی خونه هستم.

بدی مرخصی اینه که بعد از اون دیگه آدم دوست نداره به اون پادگان لعنتی برگرده. بدم میاد از اون همه ریایی که توی پادگان وجود داره... بدم میاد از نماز خوندن های اجباری... بدم میاد از پادگانی که بیشتر سربازان فقط برای اینکه چند روز مرخصی تشویقی بگیرند نماز می خونن! از پادگانی که سربازان زیادی توی اون معتاد شدن و بعد از اتمام خدمت مقدس سربازی! می خوان آینده مملکت رو بسازن٬ بدم میاد از...

ضمیمه روز شنبه روزنامه ایران که در مورد انتخابات بود رو دیدم. جالب اینجاست این ویژه نامه تمام رنگی، 4 ماه بعد از انتخابات چاپ شده و قیمت اون فقط 100 تومانه!

 

*  *  *  *  *

  

این نه آن آبست کاتش را کند خاموش.

با تو گویم، لولی لول ِ گریبان چاک!

آبیاری می کنم اندوه زار ِ خاطر خود را؛

ز آن زلال تلخ شور انگیز...

...................................................... مهدی اخوان ثالث

حدود 40 روز از خدمت سپری شد و کم کم دارم با پادگان و دوستان جدیدی که پیدا کردمه انس می گیرم. در کل 6 نفر افسر وظیفه غیر بومی توی آسایشگاه هستیم و تونستیم که حداقل کمی سختی این دوره و دوری از خانواده رو با در کنار هم بودن کاهش بدیم و دوستان خوبی برای هم باشیم.

توی پادگان یک کتابخونه کوچک قرار داره که شب ها برای درس خوندن و مطالعه به اونجا میرم و حدود سه چهار ساعتی درس می خونم.

و در کل اینکه روزها یکی پس از دیگری می گذرند و خدمت هم روزی به پایان می رسه.  

 

*  *  *

 

همه بت هایم را می شکنم

تا فرش کنم بر راهی که تو بگذری

برای شنیدن ساز و سرود من ...

...................................................احمد شاملو