-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 12 آبانماه سال 1387 02:31
از این بالا که پایین رو نگاه می کنی ، دنیا به نظر خیلی قشنگ تر میاد اینجا آسمون خیلی به زمین نزدیک تره اینجا شب ها اگه دستت رو یکم بالاتر ببری ، می تونی ستاره ها رو توی دستت بگیری اینجا دیگه صداهایی رو که دوست نداری ، نمی شنوی اینجا دیگه خستگی معنا نداره حدود دو هفته ای می شد که اینجا مهمان پدربزرگم بودم . جای خیلی با...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 24 مهرماه سال 1387 01:33
بر شاخه های درختان غار دو کبوتر تاریک دیدم، یکی خورشید بود و آن دیگری ، ماه. « همسایه های کوچک ! (با آنان چنین گفتم ) گور من کجا خواهد بود؟ » « در دنباله ی دامن من » چنین گفت خورشید. « در گلوگاه من » چنین گفت ماه. و من زمین را بر گُرده ی خویش داشتم و پیش می رفتم دو عقاب دیدم همه از برف و دختری سراپا عریان که یکی دیگری...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 17 مهرماه سال 1387 09:18
" گوستاو فلوبر " میگه: آنهایی که از عشق های ناکام مانده شان، از مرگ عزیزان و از خاطرات شنیدنی شان حرف می زنند؛ از جور زمانه و غم بشریت می گویند؛ در مهتاب گریه می کنند؛ در حضور بچه ها از شدت مهربانی دیوانه می شوند؛ در غروب آفتاب عمیق می شوند و با دیدن وسعت دریا حالت تفکر آمیزی به خود می گیرند همه از یک...
-
ترکی همه ترکی کند تاجیک تاجیکی کند
جمعه 12 مهرماه سال 1387 02:54
شاعرایی که شعرهای عرفانی سرودنه رو خیلی دوست دارم و این چند وقته هم از مولانا و عطار و حافظ و سهراب زیاد شعر می خونم . فوق العاده اند... آدم انگشت به دهن می مونه که چطور به این زیبایی کلمات رو کنار هم قرار دادنه. نمونه ش همین شعر مولانا: بس جهـد می کردم که من آیـنه نیـکی شـوم تو حکم می کردی که من خمخانه سیکی شوم...
-
عشق ... ازدواج
سهشنبه 2 مهرماه سال 1387 19:22
شاگردی از استادش پرسید : « عشق چیست؟ » استاد در جواب گفت : « به گندم زار برو و پر خوشه ترین شاخه را بیاور. اما در هنگام عبور از گندم زار ٬ به یاد داشته باش که نمی توانی به عقب برگردی تا خوشه ای بچینی ! » شاگرد به گندم زار رفت و پس از مدتی طولانی برگشت. استاد پرسید : « چه آوردی؟ » و شاگرد با حسرت جواب داد : « هیچ ! هر...
-
عاقلان دیوانه گردند از پی زنجیر ما
یکشنبه 3 شهریورماه سال 1387 02:31
-
ایستگاه آخر
پنجشنبه 31 مردادماه سال 1387 04:32
اینک موج سنگین گذر زمان است که در من می گذرد اینک موج سنگین زمان است که چون جوبار آهن در من می گذرد اینک موج سنگین زمان است که چونان دریایی از پولاد و سنگ در من می گذرد *** در گذر گاه نسیم سرودی دیگر گونه آغاز کرده ام در گذرگاه باران سرودی دیگر گونه آغاز کرده ام در گذر گاه سایه سرودی دیگر گونه آغاز کرده ام نیلوفر و...
-
تنهایی
سهشنبه 22 مردادماه سال 1387 03:46
آدم اینجا تنهاست... و در این تنهایی سایه نارونی تا ابدیت جاریست...
-
عصر پنج شنبه
پنجشنبه 10 مردادماه سال 1387 17:56
پسین ، پسین هر پنج شنبه ی بی خبر ما سر قرارمان بودیم نه میل بوسه رویمان را زمین می گذاشت نه ما کوله بار دقایق را اصلا تمام هفته ها و هزاره های هم آغوشی پر از حلول ِ حیا در ملاقات ِ گریه بود اما پسین ، پسین هر پنج شنبه ی بی خبر ما سر قرارمان بودیم هیچ حرفی از بگو مگو های ستاره با شب نبود تا شبی ، شبی که بی گاه خوابمان...
-
هوای باران
چهارشنبه 9 مردادماه سال 1387 15:57
بر بساطی که بساطی نیست در درون کومه ی تاریکم ، که ذره ای با آن نشاطی نیست ، و جدار دنده های نی به دیوار اتاقم ، دارد از خشکیش می ترکد ، - چون دل یاران که در هجران یاران - قاصد روزهای ابری ، داروگ ! کی می رسد باران ؟ ............................................................................. نیمای یوشیج + این روزها...
-
به نام او
دوشنبه 7 مردادماه سال 1387 16:44
حمد پاک از جان پاک آن پاک را کو خلافت داد مشتی خاک را آن خرد بخشی که آدم خاک اوست جزو و کل برهان ذات پاک اوست