صدای زنگی به نشانه ی وقت خواب
با اندیشه ی او در سر
چگونه توانم خفت ؟
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
دوست دارم که یک شبه٬ شصت سال را سپری کنم؛ بعد بیایم و با عصایی در دست، کنار خیابانی شلوغ منتظرت شوم، تا تو بیایی...
ادامه...
دستبندی بافتهام ... به رنگ تو، بافتهامش از نخهای دوری و نبودنت، فاصلهها را میبافم ... گره به گره، رج به رج، قدم به قدم، شاید به تو نزدیکتر شوم...
نزار ... بی بلقیس نزار شد...نیازی هم به سالن پر ندارد که جام قلب خیلی ها را حرفهایش پر میکند.
نزار بی بلقیس هم نزار بود !
دستبندی بافتهام ...
به رنگ تو،
بافتهامش از نخهای دوری و نبودنت،
فاصلهها
را میبافم ...
گره به گره،
رج به رج،
قدم به قدم،
شاید به تو نزدیکتر شوم...
نگران من نباش
عادت کردم به نبودنت
فوق فوقش دلم می گیرد....
گریه می کنم.....