ایستگاه آخر

مرا سفر به کجا می برد...

ایستگاه آخر

مرا سفر به کجا می برد...

فصلی دیگر...

 

عقربه ها در پی هم می دوند و روزها سریع می گذرند ...

دو ماه از خدمت سربازی گذشت و امروز وارد سومین ماه خدمت شدم. مرخصی به پایان رسید و بعد از ظهر باید به سمت شیراز حرکت کنم.

تمام وسایل و کتاب های درسی رو جمع کردم. تصمیم گرفتم چند ماهی مرخصی نگیرم و همان جا برای ارشد درس بخونم. 

 احساس خوبی ندارم... 

 

* * *

ای بی تو من!

بی من،

آیا تو هم اینگونه می‌خندی؟

با گریه خندیدن نه آسان است،

بی تو ...

................................................. نصرت رحمانی 

 

نظرات 2 + ارسال نظر
عارف سه‌شنبه 10 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 07:10 http://shabzakhmi.blogsky.com/

سلام آقا احسان
من هنوز سربازی نرفتم ولی فکر کنم خوب باشه امیدوارم برات راحت بگذره
ایشالا ارشد هم قبول میشی

سلام
تنها بدی که داره اینه که وقت تلف کردنه و الا خیلی بد نمی گذره!
ممنون

الهام شنبه 14 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 17:05 http://shamevojood.blogsky.com

سلام دوست خوبم
نماز و روزه هاتون قبول و امیدوارم روز های خوبی داشته باشی.
والا ما هر چی شنیدیم خدمت سر بازی همه اش خوش گذرونی و خاطر جالبی داره که امیدوارم برای شما هم همین طور باشه و برای ارشد هم قبول بشین.
موفق باشی دوست خوبم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد