ایستگاه آخر

مرا سفر به کجا می برد...

ایستگاه آخر

مرا سفر به کجا می برد...

عصر پنج شنبه

 

پسین ، پسین هر پنج شنبه ی بی خبر

ما سر قرارمان بودیم

نه میل بوسه رویمان را زمین می گذاشت

نه ما کوله بار دقایق را

اصلا تمام هفته ها و هزاره های هم آغوشی

پر از حلول ِ حیا در ملاقات ِ گریه بود

اما پسین ، پسین هر پنج شنبه ی بی خبر

ما سر قرارمان بودیم

هیچ حرفی از بگو مگو های ستاره با شب نبود

تا شبی ، شبی که بی گاه خوابمان را در ربود

کسی آمد آهسته صدایم کرد و رفت

خبر آوردند که پرنده فال فروش کوچه ی ما مرده است

پس از آن به بعد بود

که دیدیم تنها باد ، باد می آید و باد

پس از آن به بعد بود

که شنیدیم ما بی چراغ و راه بی مسافر است

پس از آن به بعد بود

که همه ی روزهای معمولی ما

پاره ای از همان پنج شنبه های حیا در ملاقات ِ گریه شد . 

..............................................................................سید علی صالحی

نظرات 2 + ارسال نظر
سفیه جمعه 11 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 08:12 http://safih.blogfa.com

سلام
متنهای زیبات رو خوندم
شروع خوبی بوده ...
امیدوارم موفق باشی
آهنگ مرحوم بسطامی؟
زیباست

سفیه دوشنبه 14 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 07:27 http://safih.blogfa.com

چقدر پر کاری!!!!!!!!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد